شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند زمن آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم
قطره ای کو که به دریا ریزم
صخره ای کو که بدان آویزم
مثل اینست که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است
هر دم این بانگ بر آرم از دل
وای این شب چقدر تاریک است
اندکی صبر سحر نزدیک است
درود بر علی عزیز
سرمای شب را اگر امیدی به برآمدن آفتاب باشد می توان تحل کرد
دارم کتابی درباره اوضاع امریکای لاتین در دوان کودتاها و دیکتاتوری ها می خوانم. واقعا وضع ما خیلی بهتره
مراقب خود باش. نفهمیدم آمدی هستی یا خیر
با درود
شعرتان خیلی قشنگ بود ممنون مرسی
واقعا این شب چقدر تاریک است
من و سهراب حرف هم و خوب میفهمیدیم
دم شما هم گرم
بازم مرسی
بوس
تولد سهراب پیشاپیش برشما مبارک باد
♥ عاشقشم.مرسی
خنده ای هست قطره ای هست صخره ای هست
من توان آن ندارم
که به دل انگیزم
که به دریا ریزم
که به آن آویزم
اللهم عجل لولیک الفرج…
عالیه این شعر استاد سپهری
عجب خوش فکری تو!
تا نیاید مهدی اه این شب چقدر تاریک است الهم عجل لولیک الفرج
جالب هر کس از شعر تعبیری با وصف حال خودش میکند و با حالات روحی که داردشعر را معنی میکند من تعبیری بهتر از صاحب زمان برای این شعر نیافتم اندکی صبر سحر نزدیک است………
وقتی شب از خیال او خوابت نمی بره
دلتنگی، بی خوابی، دنبال بهونه ای برای دلتنگی کردن، برای تو خودت فرورفتن…
هیچکس نیست که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است