من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

شاعر: نامعلوم

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

۳۳ دیدگاه در “من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر”

  1. من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش..!
    دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲
    در صفحه ۲۰۰ برگزیده اشعار مرحوم نادر نادرپور، که به شماره ۱۴۰۶ مورخه ۱۰ر۱۰ر۵۱ در کتابخانه ملی به ثبت رسیده و ناشر آن نیز سازمان کتاب‌های جیبی بوده، زیر عنوان «شعر پنجره خاموش» آمده است:

    «من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

    من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش»

    مولوی

    حال آن‌که متأسفانه شاعر در ذکر نام گوینده شعر، دچار اشتباه شده و در چاپ اخیر آثار ایشان هم که به وسیله مؤسسه انتشارات نگاه تجدیدشده باز هم به اشتباه شعر یاد شده به مولوی نسبت داده شده است حال آن‌که این بیت را مرحوم علامه دهخدا در کلید واژه «خواب دیده»، از رساله «مجدیه» تألیف حاج میرزا محمدخان مجدالملک متوفی به سال ۱۲۹۸ هجری قمری می‌داند که من پس از بیشتر از ۲۰ سال جستجو، آن را پیدا کرده‌ام، با عنایت به اینکه در اینترنت هم این انتساب را خیلی‌ها متعلق به حضرت مولانا دانسته‌اند، جا دارد این اشتباه تصحیح و نام حاج میرزا محمدخان لواسانی به عنوان شاعر، ذکر شود.

  2. باسلام 📎
    ادیب.مهر.🇯 میر مرندی المیاسر” کرج
    البرزی ؛ #
    کشور شعر شاعری و ادب و هنر متاسفانه به این وضع افتاده که کسی ادبا و شعرای معاصر ر نمی شناسد د و هیچکجا ی این رسانه مثلا مللی، دو دقیقه وقت اختصاص ندارد د براز ادبیات..

  3. خیر این شعر از شمس نیست و قید شدن در کتاب خط سوم دال بر این نیست که این سروده از شمس می باشد.
    این سروده متعلق به میزار محمد خان لواسانی هست

  4. با سلام و عرض ادب
    متاسفانه صاحب نظران در این مورد ورود نمی کنند و من و امثال من بدون تحقیق نقل قول میکنیم اما شعرای معاصربخصوص شعراییکه آثارشان بچاپ نرسیده گاها شعرهای زیبا و بامغز زیاد دارند که به اسم شعرای قدیم ثبت می شوند مانند همین نمونه که ازحضرت مولانا نیست ولی دردیوان شمس و آن هم در چاپ های جدید آمده است.

  5. با سلام
    این بیت را دکتر جواد طباطبائی (تاریخ اندیشه نگار معاصر» در کتاب تاملی درباره ایران ج۲، ص: ۴۳۶ از رساله مجدیه نقل نموده است. البته بر آشنایان بر سبک سیاست نامه نویسی -و در کل بر نثر عصر ناصری- روشن است نویسندگان آن عصر در ابتدا یا میانه سخن به بیتی که گاه از نویسنده بود و گاه از دیگری استناد می کردند؛ و لذا نمی توان به راحتی بیت محل گفتگو را به مجد الملک نسبت داد.

  6. بیت بسیار زیبایی از کار درآمده و چون تک بیت است و مضمونی اجتماعی دارد احتمالاً معنای آن
    در ابتدا ضرب المثلی بوده و به وسیله فردی گمنام و با ذوقی تبدیل به این تک بیت شده
    شعر همچون کودکیست که بدنیا می‌آید و حتی در گمنام بودن شاعر این کودک زنده است و خودش تبدیل به نام سراینده‌اش میگردد و نیازی نیست که آن را صاحب شناسنامه‌ای معتبر کنیم

  7. در سایر عجیب الخلایق فی نواقص الظواهر صفحه ۴۰۸ نوشته ابوافشفشه آل ترقه آمده است

  8. یک شاعر افغان معتقد است که این شعر را صائب تبریزی سروده، که البته به سبک اشعار صائب میخوره اما برای اثبات سراینده بهکارشناسی نیاز است.

  9. این شعر ترجمه ای است از یک بیت ابن فارض که شاعری خوش ذوق آن را به این صورت سروده

  10. قطعا سبک وسیاق وبیان شعر مربوط به شعرای متاخراست ودر جستجوی کتب مولوی وشمس و…اصلا وجودندارد.درفضای مجازی بسیاری اشعار معاصر بااسم مولوی منتشرمیشودکه نوعی جعل محسوب میشود.

  11. بالاخره معلوم نشد از کدوم بزرگوار است.ولی الحق و الانصاف همین یک بیت ،دنیایی از معانی در خود دارد…روحش شاد

  12. این بیت شعر علیرغم ظاهر زیبایی که دارد و فارغ از اینکه سروده‌ی چه کسی است، یک اشکال اساسی دارد. گنگی (شخصی لال) خواب می‌بیند و نمی تواند خوابش را بگوید چون قوه‌ی ناطقه ندارد و مخاطبینش هم کر هستند و نمی‌شنوند!! خب این کجایش عجیب است؟ مگر ناشنوایان همان گنگها نیستند؟ یعنی گنگ و کر و ناشنوا و لال همه در یک گروه قرار دارند و اتفاقا اینگونه افراد با زبان اشاره (چه استاندارد و چه به اصطلاح من درآوردی) می‌توانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند و منطقا یک فرد ناشنوا به راحتی مطلبش را به دیگر ناشنوایان می‌رساند. به نظر من اگر به جای واژه (کر) از کلمه‌ی (کور) و به جای کلمه‌ی (شنیدن) از واژه (دیدن) استفاده می‌شد، شاید معنی عمیق و فلسفی این بیت نمود پیدا می‌کرد.زیرا ناتوانی انسان را از رساندن پیام به مخاطبی که توانایی دریافت آن را ندارد، نشان داده می‌شود. تصور کنید شخص گنگی خواب دیده و تنها راه بیان آن هم اشارات سر و دست است و مخاطبش نیز نابینا است و این اشارات را نمی بیند و پس فرد گنگ از بازگو کردن خوابش عاجز می‌شود.
    این شعر اگر مثلا اینگونه سروده می‌شد واجد مفهومی می شد که مد نظر شاعر بوده:
    من گنگ خواب دیده و عالم همه کور
    من عاجزم ز گفتن و خلق از دیدنش
    که البته مفاهیم به هم ریخته و آن زیبایی ظاهری بیت اصلی را ندارد.شاد باشید.

  13. سلام
    من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
    من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

    این شعر را هر کس گفته ، مسلما عارف وارسته و خجسته ای بوده که چنین معنای ژرف و عمیقی را توانسته در یک بیت بکنجاند . و مسلما چون مرحوم دهخدا انسان فرهیخته و محقق شریف و آگاهی بوده ، می توان به دانش او اعتماد کرد .

    و اما بقول یکی از دوستان که در بالا نظر داده اند
    سخن را نغز کن تا نغز بینی
    گذر از پوست کن تا مغز بینی
    مهمتر از نام شاعر معنا و مفهوم بیت هست .
    گاهی عرفا و وارستگان جهان مادی به مطلبی ، یا حسی می رسند که برای باز گو کردن آن لغت و واژه ای نمی یابند و اگر هم بر فرض محال لغتی را در وصف آن حس و حال و شهود بیابند کسی تحمل و تعقل درک آن شهود را نخواهد داشت .
    مثلا شما چگونه می توانید به یک کور مادر زاد بگویید که رنگ قرمز چه رنگیست ؟
    می گوئید رنگ سیب است ، رنگ انار است ، رنگ لب است ….
    وقتی جناب حافظ از غم عشق سخن می گوید ، مسلما این غم غمِ غمگینی نیست . این غم اوج لذت ، اوج نزدیکی و قرب و اوج پرواز روحانی جسم است که تا کسی آنرا تجربه نکند حس و حال آن قابل فهم و درک نیست .
    سعدی عزیز می فرماید :
    ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
    کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
    این مدعیان در طلبش بی خبرانند
    کان را که خبر شد ، خبری باز نیامد

    واقعا کسانی که به وصال محبوب و معشوق رسیدن و حقیقتا کشف و شهودی داشتن لبشان بسته میشود و کامشان معطر واز توصیف آن عاجزند .
    بگذارید به سبک مولانا یک مثال زمینی و ملموس بزنم .
    اوج لذت جنسی در مردان را انزال و در زنان اُر گاسم می گویند که تمام افراد بالغ آنرا تجربه کرده اند .
    آن حس عجیب اوج لذت جنسی ( که به تعبیر من یک حس ممتاز روحانی است و برای تدوام نسل بشر و در واقع همه ی موجودات عالم گذاشته شده ) را اگر بخواهید در قالب کلمات برای فردی نا بالغ که آنرا تجربه نکرده توصیف کنید ، آیا خواهید توانست لغاتی را پیدا کنید تا آن حس را به شنونده منتقل نمائید . هرگز .
    در واقع این بیت از همین ناتوانی در گفت و شنید راجع به یک حس گرامی و روحانی صحبت می کند که ماورای کلمات و مفاهیم زمینی است .

    با تشکر از حوصله ای که بخرج دادید . پرویز محمد نژاد

  14. این شعر تنها سرودهٔ شمس تبریزی هست. من این را از شخصی که مولانا شناس هست و به دانش او در این زمینه اعتماد دارم شنیده ام.

  15. بسیاری از تک بیت ها ،یا چند بیت از غزلی که انتهای آنرا موریانه خورده بوده ،مجهول است :
    ما جرعه کشیم و دل هشیار نداریم .
    چون صبح سپیدیم وشب تار نداریم
    آن گل به چه ارزد که هماغوش به تیغ است .
    مائیم همان گل که به خود خار نداریم
    الماس سیاهیم و بدخشان لعلی
    کالای گرانیم و خریدار نداریم .
    با آرزوی توفیق
    ۲۱/۸/۱۴۰۱

  16. باسلام این برخی این بیت را منسوب به شمس الدین تبریزی میدانند چرا که در کتاب سه خط و همچنین مقالات شمس تبریزی اشاراتی به آن شده

  17. منظور شعر یک بیداری معنوی و عرفانیست که خارج از کلامت هستش. و فرموده که ، اون چیزی که دیده و نمیتونه راجبش صحبت کنه حس گنگی بهش دست داد و برا کسی که معنایی حرفشو نمیفهمه مثل اینه طرف کر باشه و ندونه که چی داره میگه. و میگه عاجزم از گفتن چیزی که منو به گنگی واداشته. این حس ها تجربی هستی نه انتقالی. عشق امدنیست نه اموختنی

  18. با سلام
    گاهی بزرگی ،معنی و تاثیر پذیری یک بیت بر مخاطبین ،آنچنان عظیم است که از یک غزل بسیار پر معنا و پر مغز و حتی از یک مثنوی هم موثرتر و فراگیرتر است.

    و این بیت قطعا متعلق به یک «عارفِ عاشقِ شاعر»می‌باشد.که به جهت نبود ظرفیت کافی در مردم نمیتوانسته مکشوفات و اسرار الهی خودش را برای آنان ابراز نماید.
    چراکه فرموده اند:
    هرکه را اسرار حق آموختند
    مُهر کردند و لبانش دوختند

    به هرحال از آنجاییکه در جایی دیگر میفرمایند:
    مستان خدا گرچه هزارند،یکی اند

    شاعر این بیت با دیگر عرفای
    «مِن الله »گرانقدر از ابتدا تا به انتها یکسان بوده و زبان و بیان حالشان یکی می‌باشد.
    لکن آنان در هر دوره و زمان با یک وِجْهت خاصی و البته مطابق روش روز جامعه برای هدایت مردم حاضر شده که این حضوریت به امر حضرت خداوند متعال تا قام قیامت برقرار خواهد بود.

  19. خیلی احتیاج به مکاشفه ندارد، عرفا و انسانهای واقعی همه به اینجا می‌رسند که حرفهایشان که واقعا درمان درد جامعه است را کسی نمیفهمد، پس منتسب به خیلی‌ها ممکنه باشه، اصل آنکه آنچنان دانم که همی نادانم

  20. یاابلفضل، حالابیا این درس کن میگه درمورد حضرت زهراسروده سرمومیزنم به دیوارها.

  21. شب رفته بود خجل ، صبح از دمیدنش
    عقلم چو اسیری به تحیر کشیدنش
    من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
    من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

  22. من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
    من عاجز ز گفتن و خلق از شنیدنش

    نقشی ست پر ز رنگ روی یار
    خلق عاجز ز دیدن و من از کشیدنش

    بس لوبت گران دارمی به دست
    من عاجز ز فروش و خلق از خریدنش

    از هر طرف که بنگرم نقش روی اوست
    خلق عاجز ز دیدن و من از ندیدنش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *