سوال از معانی اصطلاحات شاعرانه عارفان

سوال

چه خواهد اهل معنی زان عبارت
که سوی چشم و لب دارد اشارت

چه جوید از سر زلف و خط و خال
کسی که اندر مقامات است و احوال

جواب

هر آن چیزی که در عالم عیان است
چو عکسی ز آفتاب آن جهان است

جهان چون زلف و خط و خال و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست

تجلی گه جمال و گه جلال است
رخ و زلف آن معانی را مثال است

صفات حق تعالی لطف و قهر است
رخ و زلف بتان را زان دو بهر است

چو محسوس آمد این الفاظ مسموع
نخست از بهر محسوس است موضوع

ندارد عالم معنی نهایت
کجا بیند مر او را لفظ غایت

هر آن معنی که شد از ذوق پیدا
کجا تعبیر لفظی یابد او را

چو اهل دل کند تفسیر معنی
به مانندی کند تعبیر معنی

که محسوسات از آن عالم چو سایه است
که این چون طفل و آن مانند دایه است

به نزد من خود الفاظ ماول
بر آن معنی فتاد از وضع اول

به محسوسات خاص از عرف عام است
چه داند عام کان معنی کدام است

نظر چون در جهان عقل کردند
از آنجا لفظها را نقل کردند

تناسب را رعایت کرد عاقل
چو سوی لفظ معنی گشت نازل

ولی تشبیه کلی نیست ممکن
ز جست و جوی آن می‌باش ساکن

بدین معنی کسی را بر تو دق نیست
که صاحب مذهب اینجا غیر حق نیست

ولی تا با خودی زنهار زنهار
عبارات شریعت را نگه‌دار

که رخصت اهل دل را در سه حال است
فنا و سکر و آن دیگر دلال است

هر آن کس کو شناسد این سه حالت
بداند وضع الفاظ و دلالت

تو را گر نیست احوال مواجید
مشو کافر ز نادانی به تقلید

مجازی نیست احوال حقیقت
نه هر کس یابد اسرار طریقت

گزاف ای دوست ناید ز اهل تحقیق
مر این را کشف باید یا که تصدیق

بگفتم وضع الفاظ و معانی
تو را سربسته گر خواهی بدانی

نظر کن در معانی سوی غایت
لوازم را یکایک کن رعایت

به وجه خاص از آن تشبیه می‌کن
ز دیگر وجه‌ها تنزیه می‌کن

چو شد این قاعده یک سر مقرر
نمایم زان مثالی چند دیگر

سوال در ماهیت فکرت

سوال

نخست از فکر خویشم در تحیر
چه چیز است آن که خوانندش تفکر

چه بود آغاز فکرت را نشانی
سرانجام تفکر را چه خوانی

جواب

مرا گفتی بگو چبود تفکر
کز این معنی بماندم در تحیر

تفکر رفتن از باطل سوی حق
به جزو اندر بدیدن کل مطلق

حکیمان کاندر این کردند تصنیف
چنین گفتند در هنگام تعریف

که چون حاصل شود در دل تصور
نخستین نام وی باشد تذکر

وز او چون بگذری هنگام فکرت
بود نام وی اندر عرف عبرت

تصور کان بود بهر تدبر
به نزد اهل عقل آمد تفکر

ز ترتیب تصورهای معلوم
شود تصدیق نامفهوم مفهوم

مقدم چون پدر تالی چو مادر
نتیجه هست فرزند، ای برادر

ولی ترتیب مذکور از چه و چون
بود محتاج استعمال قانون

دگرباره در آن گر نیست تایید
هر آیینه که باشد محض تقلید

ره دور و دراز است آن رها کن
چو موسی یک زمان ترک عصا کن

درآ در وادی ایمن زمانی
شنو «انی انا الله» بی‌گمانی

محقق را که وحدت در شهود است
نخستین نظره بر نور وجود است

دلی کز معرفت نور و صفا دید
ز هر چیزی که دید اول خدا دید

بود فکر نکو را شرط تجرید
پس آنگه لمعه‌ای از برق تایید

هر آنکس را که ایزد راه ننمود
ز استعمال منطق هیچ نگشود

حکیم فلسفی چون هست حیران
نمی‌بیند ز اشیا غیر امکان

از امکان می‌کند اثبات واجب
از این حیران شد اندر ذات واجب

گهی از دور دارد سیر معکوس
گهی اندر تسلسل گشته محبوس

چو عقلش کرد در هستی توغل
فرو پیچید پایش در تسلسل

ظهور جمله‌ی اشیا به ضد است
ولی حق را نه مانند و نه ند است

چو نبود ذات حق را ضد و همتا
ندانم تا چگونه دانی او را

ندارد ممکن از واجب نمونه
چگونه دانیش آخر چگونه؟

زهی نادان که او خورشید تابان
به نور شمع جوید در بیابان

سوال از معنی انا الحق

سوال

کدامین نقطه را نطق است «اناالحق»
چه گویی هرزه بود آن یا محقق

جواب

انا الحق کشف اسرار است مطلق
جز از حق کیست تا گوید انا الحق

همه ذرات عالم همچو منصور
تو خواهی مست گیر و خواه مخمور

در این تسبیح و تهلیلند دائم
بدین معنی همی‌باشند قائم

اگر خواهی که گردد بر تو آسان
«و ان من شیء» را یک ره فرو خوان

چو کردی خویشتن را پنبه‌کاری
تو هم حلاج‌وار این دم برآری

برآور پنبه‌ی پندارت از گوش
ندای «واحد القهار» بنیوش

ندا می‌آید از حق بر دوامت
چرا گشتی تو موقوف قیامت

درآ در وادی ایمن که ناگاه
درختی گویدت «انی انا الله»

روا باشد انا الحق از درختی
چرا نبود روا از نیک‌بختی

هر آن کس را که اندر دل شکی نیست
یقین داند که هستی جز یکی نیست

انانیت بود حق را سزاوار
که هو غیب است و غایب وهم و پندار

جناب حضرت حق را دویی نیست
در آن حضرت من و ما و تویی نیست