حتی به روزگاران

این مهربانتر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره، در چشم جویباران

آیینه نگاهت، پیوند صبح و ساحل
لبخند گاهگاهت، صبح ستاره باران

بازآ که در هوایت خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از دست دادند بی شماران

گفتی: به روزگاری مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران

بیگانگی ز حد رفت، ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سر خیل شرمساران

پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران

وین نغمه محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی است آواز باد و باران