چشمهای ِ تو
سرمه را قشنگ میکند
علیرضا روشن
نشانه نگیر و شلیک کن
نشانه نگیر و شلیک کن
هدف
خود به سمت ِ تیر ِ تو
پرتاب میشود
مرا دوست نمیداری
مرا دوست نمیداری
از تنهاییات میترسی
مثل ِ باغبانی که از وحشت ِ گرسنگی خویش
به درختی آب میدهد
در دود ِ من آهی بکش، آن آه ِ تو طوفان بود
در دود ِ من آهی بکش، آن آه ِ تو طوفان بود
از آه ِ طوفانی ِ تو، آتش شود این دود ِ من
من شیشهام سنگی بزن بر سینهام طبلی بزن
من ساز ِ بی خوانندهام بر بند ِ من چنگی بزن
آن لب تویی من همچو نی، من خامش ِ بیچارهام
لب بر لبم بنشان، بزن، من ساز ِ تو، تو زخمهزن
پنهان به دل اندر شدی بر بام ِ من تو بر شدی
من خانهام، خالی شدم، ای سارق ِ چالاک من
خالی منم، جام ِ غمم، در من خیال ِ صد شراب
از در درآ ای یار ِ من، پر کن مرا، پیمانهام
من آتشم آهی بکش، در هیمهام بادی بکش
بی تو، من ِ بی معنیام، در من بیا معنای ِ من
نفس نفس پیرمرد
نفس نفس پیرمرد
بیماری نیست
علامت آن دیدار است
مثل به کوه رفتن
به وقت به قله رسیدن
در بیمارستان
در بیمارستان بودم. پدرم تو کما بود. بار آخر که بالای سرش رفتم و پلکش را گشودم تا حدقهاش را ببینم، پلکش باز ماند و بسته نشد. فهمیدم اختیار را از او سلب کردهاند – کامل. توی حیاط بیمارستان میان چمنها دراز کشیده بودم و خیره به شاخههای درخت نگاه میکردم. پسر خالهام اس ام اس فرستاد که: حال بابات چطوره؟ چشمم به شاخهای افتاد – از درخت – که نرمانرم تکان میخورد. جای جواب این را نوشتم
شاخهای تکان میخورد
پرندهای پرواز کرده است
عکس ماه
پنجره را
بر من بست
و عکس ماه
به جای او
بر شیشه نشست