رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان

رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان
گفتا: از غیر دوست بربند زبان

گفتم که: غذا؟ گفت: همین خون جگر
گفتم: پرهیز؟ گفت: از هر دو جهان

عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت

عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت
زان برق بلا به خرمنم اخگر ریخت

خون در دل و ریشه‌ی تنم سوخت چنان
کز دیده بجای اشک خاکستر ریخت

در دیده بجای خواب آب است مرا

در دیده بجای خواب آب است مرا
زیرا که به دیدنت شتاب است مرا

گویند بخواب تا به خوابش بینی
ای بیخبران چه جای خوابست مرا