رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان
گفتا: از غیر دوست بربند زبان
گفتم که: غذا؟ گفت: همین خون جگر
گفتم: پرهیز؟ گفت: از هر دو جهان
رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان
گفتا: از غیر دوست بربند زبان
گفتم که: غذا؟ گفت: همین خون جگر
گفتم: پرهیز؟ گفت: از هر دو جهان
از هستی خویش تا پشیمان نشوی
سر حلقهی عارفان و مستان نشوی
تا در نظر خلق نگردی کافر
در مذهب عاشقان مسلمان نشوی
ای خالق خلق رهنمایی بفرست
بر بندهی بینوا نوایی بفرست
کار من بیچاره گره در گرهست
رحمی بکن و گره گشایی بفرست
عشق آمد و خاک محنتم بر سر ریخت
زان برق بلا به خرمنم اخگر ریخت
خون در دل و ریشهی تنم سوخت چنان
کز دیده بجای اشک خاکستر ریخت
در دیده بجای خواب آب است مرا
زیرا که به دیدنت شتاب است مرا
گویند بخواب تا به خوابش بینی
ای بیخبران چه جای خوابست مرا