من واژگون من واژگون من واژگون رقصیدهام
من بیسر و بیدست و پا در خواب خون رقصیدهام
منظومهای از آتشم، آتشفشانی سرکِشم
در کهکشانی بینشان خورشیدگون رقصیدهام
میلاد بیآغاز من هرگز نمیداند کسی
من پیر تاریخم که بر بام قرون رقصیدهام
فردای ناپیدای من پیداست در سیمای من
اینسان که با فرداییان در خود کنون رقصیدهام
ای عاقلان در عاشقی دیوانه میباید شدن
من با بلوغ عقل در اوج جنون رقصیدهام
میلاد دانایی منم، پرواز بینایی منم
من در عروجی جاودان از حد فزون رقصیدهام
پیراهن تن پاره کن، عریانی جان را ببین
من در جهان دیگری از خود برون رقصیدهام
با رقص من در آسمان، رقص تمام اختران
من بربلندای زمان بنگر که چون رقصیدهام