سرشار

مرا به آفتاب بسپار . . .
به آفتاب
که از زندگی سرشار است
و روی بام خانه ما
گنجشکهای عاشق را رسوا میکند
آه گنجشکها وسوسه ام میکنند
و عطر بهار دوردست
مثل حس پرواز
در سینه ام میخزد
پوستم یک کویر خشک است
پوستم عاشق افتاب است
مادرم میگفت:
<<تو طفل نا مشروعی که در یک سپیده از تماس نگاه افتاب بازمین عاشق بوجود آمدی>>