ساقی سرمست ما دیوانه نیست

ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیا افسانه نیست

انچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست

چیست در انجیل و تورات و زبور
آیه های نور و تسلیم و حضور

جمله ادیان ز یک دین بیش نیست
جز الوهیت رهی در پیش نیست

خانقاه و مسجد و دیر و کنشت
هرکه را دیدم به دل بت می سرشت

لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد

یا صمد یعنی که ما را بشکنید
پیکر ما را در آتش افکنید

گر سبک گردیم در اتش چو دود
می توان تا مبدا خود پرگشود

زهره منظومه زهرا حسین

زهره منظومه زهرا حسین
کشته ی افتاده به صحرا حسین

دست صبا زلف تورا شانه کرد
بر سر نی خنده مستانه کرد

کیست لب خشک ترک خورده ات
چشمه ای از زخم نمک خورده ات

روشنی خلوت شبهای من
بوسه بزن بر تب لبهای من

تازغم غربت تو تب کنم
یاد پریشانی زینب کنم

آه از آن لحظه که بر سینه ات
بوسه نشاندند لب تیرها

آه از آن لحظه که بر پیکرت
زخم کشیدند به شمشیرها

آه از آن لحظه که اصغر شکفت
در هدف چشم کمانگیرها

آه از آن لحظه که سجاد شد
هم نفس ناله زنجیرها

قم به حج رفته به حج رفته اند
بی تو در این وادیه کج رفته اند

کعبه تویی کعبه بجز سنگ نیست
آینه ای مثل تو بیرنگ نیست

آینه رهگزر صوفیان
سنگ نصیب گذر کوفیان

کوفه دم از مهر و وفا میزدند
شام تورا سنگ جفا میزدند

کوفه اگر آینه ات را شکست
شام از این واعقه طرفی نبست

کوفه اگر تیغ وتبرزین شود
شام اگر یکسره آذین شود

مرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند

آتش پردیس نبرد مرا
تیغ اجل نیز نبرد مرا

بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان توام یا حسین

جان علی سلسله بندم نکن
گردم از خاک بلندم نکن

عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند

تربت تو بوی خدا میدهد
بوی حضور شهدا میدهد

ساقی لب تشنه لبی باز کن
سفره نان و رطبی باز کن

شمعه از درد دلت باز گو
نکته ای از نقطه آغاز گو

قوم به حج رفته چو باز آمدند
بر سر نعشت به نماز آمدند

قوم به حج رفته تورا کشته اند
پنجه به خوناب تو آوشته اند

سامریان شعبده بازی کنند
نفی رسولان حجازی کنند

مشعر حق عظم منا کرده ای
کعبه شش گوشه بنا کرده ای

تیر تنت را به مصاف آمد است
تیر سرت را به طواف آمد است

کیست شفا بخش دل ریش ما
مرحم زخم و غم و تشویش ما

کیست بجز یاد دل روی تو
سجده به محراب دو ابروی تو

بر سر نی زلف رها کرده ای
با جگر شیعه چه ها کرده ای

باز که هنگامه بر انگیختی
بر جگر شیعه نمک ریختی

کو کفنی تا که بپوشم تنت
تا گیرم دامنه دامنت

حج تو هر چند که تخیر داشت
لاکن هفتاد و دو تکبیر داشت

آری هفتاد و دو لبیک گو
عظم وضو کرده به خون گلو

اینان هفتاد دو قربانییند
که از اسر باده تو فانییند

بنای سبز هشیاری نگون باد

بنای سبز هشیاری نگون باد
خوشا مستی‌ که چشمش غرق خون باد
منم آن رند مست لا ابالی
که از هر جامش شوم حالی‌ به حالی‌
گهی‌ عریان و گاهی‌ خرقه پوشم
گهی‌ خاموش و گاهی‌ در خروشم
گهی‌ دردم گهی‌ درمان دردم
ولی‌ با خویش دائم در نبردم
به عزم نفی‌ خود شمشیر بستم
به یک ضربت دل خود را شکستم