بیاد یکنفر
که در سر تا سر ابدیت تنها بود
و بر خاستن و خفتن خورشید را
گواه بزرگی و آزادی خود
دانسته است
بیاد یک گمنام سالها و قرنها
که زمین را هیچگاه دشمن نداشته است
بیاد یک شب زنده دار
که خاطرات روز را همواره گرامی میداشته
بیاد چشمان پر فروغی که
حجاب ابر و باران را در باغ ندریده
بیاد تنهایی و شجاعت او
بیاد عشق غم انگیزی که چون
درختان انبوه جنگل
بر روح و جسمش سایه داشته است
بیاد دوستی بی پایان
و بخشش بی دریغ اوست
که امروز من
درین شب بی پایان
با وجود همه ی غم ها
در ابدیت زمین
در ابدیت باغ
در ابدیت روزها و ساعتها
در ابدیت مردم
در ابدیت تنهایی و عشق
راهی میجویم
و در خفتن و برخاستن خورشید
پیامی را طلب میکنم.
بیاد
شاعر: بیژن جلائی