مادر از بهر غم و رنج جهان زاد مرا
درس غم داد در این مدرسه استاد مرا
دل من پیر شد از بس که جفا دید و جفا
ندهد سود دگر قامت شمشاد مرا
آنچه می خواست دلم چرخ جفا پیشه نداد
وآنچه بیزار از آن بود دلم داد مرا
غم مگر بیشتر از اهل جهان بود که چرخ
دید و سنجید و پسندید و فرستاد مرا
در دلم ریخته بس بر سر هم غم سر غم
دل مخوانید خدا داده غم آباد مرا
زندگی یک نفسم مایه شادی نشده است
آه اگر مرگ نخواهد که کند شاد مرا
ترسم از ضعف پریدن ز قفس نتوانم
گر که صیاد زمانی کند آزاد مرا
آرزوی چمنم کمکمک از خاطر رفت
بس در این کنج قفس بال و پر افتاد مرا
یک دل و این همه آشوب و غم و درد عماد
کاشکی مادر ایام نمیزاد مرا
سلام. من در متن برنامه گلهای رنگارنگ ۵۶۷با این غزل زنده یاد عماد خراسانی آشنا شدم. شاعر پس از تفکر بسیار به این حقیقت تلخ مطلع شده که به ناچار اهل دانش و هنر و اندیشه را هیچ شادی و طربی در این دنیای فانی میسر نیست…افسوس که نسل جدید کوردلانه اتهام افسردگی بر این غزلیات و سرایندگان آن می بندند. نسلی که به جرآت می توان گفت درصد بالایی از آنها بویی از ذوق و ظرافت هنرمندان نبرده،با مفاهیم مقدسی چون عشق و عاشقی بیگانه اند. اکثریت عوام ایرانی نسبت به شعر و موسیقی اصیل جاهل اند. افسوس و صد افسوس…