و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
شبی بارانی
شاعر: حسین پناهی
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
خداش بیامرزه که غریب زیست و غریب تر مرد
حتی یه نفر نظری رو این شعر زیباش نداد
نیازی به نظر نیست
حسین پناهی رسالتش رو با سربلندی انجام داد
نوش جانش!!!!!!!!!!!!!
هر که این نظر رو خوند یه فاتحه برای شادی روح بلندش بخونه
اخ که دلم بدجور هوای شعراشو کرده.اگه تونستین چند تاشو برام میل کنید.ممنون میشم
سپاس بی کران از گنجینه سودمندتان
مرد بود…
مردانه زیست…
غریبانه رفت…خدا رحمتش کند.
من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم … یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه … و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم!!!!…
چقد زیبا توصیف کرده
در پناه حسین باش بزرگ مرررررد….