دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت

دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت
صد سخن گفتیم امّا یک سخن نشنید و رفت

هرکه آمد در غم آباد جهان چون گرد باد
روزگاری خاک خورد آخر بهم پیچید ورفت

وقت آنکس خوش که چون برق از گریبان وجود
سربرون آورد و بروضع جهان خندید و رفت

ای کم از زن فکر مرکب در طریق کعبه چیست
این بیابان را به پهلو رابعه غلطید و رفت

صائب آمد در حریمت بادل امیّد وار
شد به صد دل از امید خویشتن نومید و رفت

۴ دیدگاه در “دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت”

  1. این غزل همانگونه که پیداست

    “صائب” آمد در حریمت بادل امیّد وار

    و در دیوان صائب آمده

    از صائب تبریزی است
    نه یک شاعر نامعلوم
    سپاس

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *